کد مطلب:189200 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:222

تا آخر راه
كیسه ای پارچه ای در دست داشت و مشت مشت از داخل آن كاه خرد شده بر می داشت و بر سر مردم می ریخت. با هر مشت كاه كه به هوا می پاشید با صدای بلندی می گفت «لا اله الا الله» مردم نیز تكرار می كردند و دوباره می گفت «محمداً رسول الله» و مردم تكرار می كردند.

اقوام و بستگان میت [1] زیر تابوت را گرفته بودند و به سوی قبرستان می بردند. پسران بزرگش به دنبال تابوت حركت می كردند و فرزندان كوچك تر كه اكنون غبار یتیمی بر سرشان نشسته بود در لابه لای جمعیت بودند. آنها كه دل نازك تر بودند خود را به بچه های یتیم می رساندند، دست نوازش و محبت بر سر آنها می كشیدند و دلداریشان می دادند.

همه با حالتی اندوه بار جنازه را تشیع می كردیم. در دلم به این دنیای بی وفا، كه آخرش تاریكی گور است، لعن و نفرین می كردم. امام نیز در كنار من بود، او هم ساكت و در فكر بود، شاید او نیز مثل من فكر می كرد.



[ صفحه 20]



در این بین، صدای ناله ی زنی برخاست. سرم را به عقب برگرداندم تا ببینم این ناله ی جانسوز كه حاكی از درد جدایی بود از كیست، صدای خواهر مرده بود، بیچاره حق داشت. مرگ برادر برای خواهر بسیار ناگوار است و این ناله و ضجه زدن تنها كاری است كه از دست یك زن بر می آید. این صدای ناله ادامه داشت تا این كه «عطا» [2] از كوره در رفت. منتظر شد تا زنان كه پشت سر مردها حركت می كردند برسند. سپس رو به آن زن كرد و با عصبانیت گفت: زن، بس كن دیگر، چه خبر است، یا ساكت شو یا من همین الآن بر می گردم و می روم.

آن زن همچنان ناله و جیغ می زد و صورتش را با ناخنن هایش می خراشید. عطا كه كلافه شده بود خود را از لابه لای جمعیت بیرون كشید و از تشیع كنندگان دور شد و رفت. من كه نظاره گر این صحنه بودم از امام عقب افتاده بودم. خود را به او رساندم و دوباره در كنار هم به راه ادامه دادیم. نگاه پرسشگرانه ای به من كرد، یعنی این كه چه خبر بود. گفتم: عطا از گریه و شیون آن زن به ستوه آمد و اعتراض كرد، اما چون زن آرام نشد بازگشت، راستش من هم دو دل شده ام كه ادامه بدهم یا برگردم.

امام فرمود: زراره، با ما باش تا همراه جنازه برویم، ما نباید حق را برای باطل رها كنیم.

- یعنی چه؟

یعنی این كه تشیع جنازه ی این مرد مسلمان را - كه حق اوست - برای زاری و شیون یك زن نباید رها كنیم، هر چند آزارمان دهد.



[ صفحه 21]



به راهمان ادامه دادیم و نماز میت را هم خواندیم. دیگر تا گورستان راه زیادی نمانده بود. پسر بزرگ آن مرحوم جلو آمد و به امام باقر علیه السلام گفت «خدا اجرتان دهد، خیلی ممنون، زحمت كشیدید، شما دیگر بفرمایید، بقیه ی راه برای شما سخت است» این را گفت و رفت. راست می گفت، امام چون وزنش زیاد بود به سختی راه می رفت؛ اما قبول نكرد.

گفتم: آقا، این مرد كه اجازه داد، برگردید، و برویم، من هم با شما كاری دارم.

- زراره، تو اگر می خواهی برگرد، مگر من با اجازه ی او آمده ام كه با اجازه ی او نیز برگردم، من این كار را برای ثواب زیادی كه دارد انجام دادم؛ به همان اندازه كه شخص جنازه را تشیع می كند ثواب می برد.

جنازه را از زمین بلند كردند و تابوت روی دوش مردم قرار گرفت. دوباره صدای آن كسی كه كاه خرد شده می پاشید بلند شد و گفت «لا اله الا الله» و مردم یكصدا پاسخ دادند «لا اله الا الله» . [3] .



[ صفحه 22]




[1] جنازه ي شخصي كه مرده باشد.

[2] عطا نام عالم بزرگ شهر مكه بود كه با امام باقر عليه السلام هم عصر بود.

[3] منتهي الآمال، ج 2، ص 185.